گفته بودی که چرا محو تماشای منی انقدر مات که حتی مژه بر هم نزنی مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشمان تو قدر مژه بر هم زدنی,استاد,مشیری ...ادامه مطلب
گفت دانایی که گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر لاجرم جاریست پیکاری سترد روز و شب مابین این انسان و گرگ زور و بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست ای بسا انسان رنجورو پریش سخت پیچیده گلوی گرگ خویش ,شعر زیبای گرگ از استاد فریدون مشیری ...ادامه مطلب